جدول جو
جدول جو

معنی دشخوار آمدن - جستجوی لغت در جدول جو

دشخوار آمدن
(مَ دَ)
سخت آمدن. صعب آمدن. دشوار آمدن: ملک را این سخن دشخوار آمد فرمود تا مصارعت کنند. (گلستان سعدی).
وآنکه در نعمت و آسایش و آسانی زیست
مردنش زینهمه شک نیست که دشخوار آید.
سعدی (گلستان).
و رجوع به دشخوار شود
لغت نامه دهخدا
دشخوار آمدن
دشخوار چیزی برکسی سخت آمدن بر وی
تصویری از دشخوار آمدن
تصویر دشخوار آمدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَ / شِ تَ)
گران آمدن. ناگوار آمدن. خوش نیامدن. شق. مشقه. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) : برادر ما را برکشید وبراستای وی نیکوئیها فرمود... تا ما را دشوار آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 214). دارم نصیحتی چند اما اندیشم که دشوار آید. (تاریخ بیهقی ص 61). طبع بشریت است... که دشوار آید ایشان را دیدن کسی که مستحق جایگاه ایشان باشد. (تاریخ بیهقی). فضل را دشوار آمد که او (یعنی فضل) با صلف و تکبر بودی. (تاریخ بیهقی).
شمع روان بین در هوا آتش فشان بین در هوا
بر کرکسان بین در هوا پرواز دشوار آمده.
خاقانی.
وآنکه در دولت و در نعمت و آسانی زیست
مردنش زینهمه شک نیست که دشوار آید.
سعدی (گلستان).
ور ایدون که دشوارت آمد سخن
دگر هر چه دشوارت آید بکن.
سعدی.
چو دشوارت آید ز دشمن سخن
نگر تا چه عیبت گرفت آن مکن.
سعدی.
اردوان رااز آن (سخنان درشت اردشیر) دشوار آمد. (کارنامۀ اردشیر ترجمه صادق هدایت ص 9). ذماء، دشوار آمدن بر کسی. امتعاض، شظ، شق، دشوار آمدن کار بر کسی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ دَ)
شایسته بودن. سزاوار بودن. لایق بودن. مناسب بودن. متناسب افتادن. موافق افتادن. رفاء. لبق. موافقه. (دهار). وفاق. (ترجمان القرآن جرجانی) :
کم فضولی کن تو در حکم قدر
درخور آمد شخص خر با گوش خر.
مولوی.
لیق، درخور آمدن چیزی با چیزی. (دهار) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(فِ رِ دَ)
دشوار شدن. سخت شدن. صعب گشتن. استصعاب. اعتیاص. (تاج المصادر بیهقی). اعیاء. اقذعلال. التباث. تعذّر. (المصادر زوزنی). تعسّر. صعوبه. عسر. (تاج المصادر بیهقی) :
بیامد رسن بستد از پیشکار
شد آن کار دشخوار بر شهریار.
فردوسی.
چنان کز سال و مه تنین شود مار
شود عشق از ملامت صعب و دشخوار.
(ویس و رامین).
و رجوع به دشخوار شود
لغت نامه دهخدا